۲۵ مهر، ۱۳۹۵

نوع متفاوت بشر مورد نیاز است؟ Happy Halloween


رزا: چند وقت پیش با سوال رفیقی در مورد «مهندسی معکوس مغز» روبرو شدم. هیچ اطلاعی نداشتم. 
 اما مطالبی را از آقای سام قندچی کپی می کنم.
تنها چیز جالبی که دارد، کالا کردن انسان بر طبق نیاز و حفظ سیستم است. آیا انسان به ارضای نیازهایش برای زنده بودن (خوراک/پوشاک/مسکن/سکس...) راضی می شود؟
باید به هر وسیله که می توانیم جلوی اینها را بگیریم. کارخانه های تولید بذر ژنتیکی و ...ایجاد و تولید انسانهای لوله آزمایشی و مغز/هوش مصنوعی و... پیوند مغز و کله که برای سال 2017 در نظر گرفته شده...
انسان نتوانست در گذشته ماشین ها را از بین ببرد، برده ی ماشین شد. اکنون برای سیستم کنونی، حتی برده بودن انسان نیز کافی نیست. سیستم خواهان کالا کردن تمامیت انسان و تبدیلش به فرانکنشتاین است. این تفکر مردسالارانه در جهت نابودی کُل بشریت است. اینهمه از مغز آنهایی در آمده که نمی توانند بزایند. نمی دانند عشق چیست. حقی برای زندگی "معلولین" و "ضعیف"ها  قائل نیستند.
اینهمه از فقدان "ژن همبستگی/همدردی/ همکاری"  است. آنها نمی خواهند سیستم کنونی را تغییر دهند. آنها در جهت تغییر انسان بر طبق نیاز سیستم می باشند. این دیدگاه کاملن با تفکرسرمایه داری مردسالار کنونی تطبیق دارد و پول زیادی برای تحقیقاتش صرف می شود. 
مطالعات مطالب واندا شیوا بدرستی چهره ی ضد انسانی آنرا در دستکاری ژنتیکی افشا کرده. در حوزه ی تحقیقات هوش مصنوعی متاسفانه کارهای اینان هنوز در پرده ی ابهام است.
اگرچه ما گرسنه ایم اما با محصولات مصنوعی سیر نمی شویم بلکه بیمار...
اینک انسانی قرار است تولید شود که از تولیدات غذایی سمی و آلوده، بیمار نمی شود. قفل و کلید هم می باشند!
افریقا به چَمَن پلاستیکی نیاز ندارد. اگر عاقبت دست سیستم از جامعه انسانی کوتاه شود، تعاون اجتماعی، گرسنگی را از میان برخواهد داشت.
رفقا تنها راه، هک و خرابکاری است.
اگر نجنبیم اینبار، نه اینکه برده ماشین ها خواهیم شد، این بار دکتر منگله ها و  ولادیمیر دمیخوف ها تکثیر می شوند!
Two headed dogs Demikhov Shocking experiment Footage

مطالب دیگر: برای خواندن یا شنیدن روی تیتر مطالب کلیک کنیم.


transformation of man to pig.


مهندسی معکوس مغز
 
کورزویل در کتاب جدید خود به اصولی پایه ای بازگشته است که در فرهنگ و بحث های این رشته در دو دهه اخیر کمتر دیده می شد. هنگامیکه واژه باصطلاح هوش مصنوعی توسط جان مکارتی در دانشگاه استانفورد ارائه شد، دو دیدگاه مشخص در مورد هوش مصنوعی به راحتی قابل تمیز بود. اولی نگرش خود مکارتی بود. مکارتی، مخترع زبان موسوم به لیسپ - زبانی که در سالهای اولیه مطرح شدن هوش مصنوعی توسط برنامه نویسان این رشته بکار برده می شد - خردورزی انسان را نوعی سیستم منطق غیرمونوتونیک توصیف می کرد. به بیانی ساده تر، وقتی می گوئیم سگ حیوانی دم دار است، اگر بعداً ببینیم که سگی دم ندارد بر اساس منطق این مدل، مورد تازه را یک استثنا محسوب می کنیم.

بعکس، ماروین مینسکی از دانشگاه ام آی تی، که بنیانگذار هوش مصنوعی به شمار می آید، دیدگاهی متفاوت را از هوش ارائه می داد. مینسکی تئوری قالب ها را مطرح ساخت، که در کتاب چند سطحی خود، زیر عنوان جامعه تفکر در سال 1988 جزئیات آن را شرح داده است. بر اساس دیدگاه مینسکی، هنگامیکه می گوئیم سگ حیوانی دم دار است، در مغز خود قالبی مطابق با این درک درست می کنیم، و وقتی به موردی برخورد کنیم که سگی دم ندارد، به اصلاح و تعدیل آن قالب می پردازیم.

کورزویل در کتاب جدید خود تئوری تازه ای را تحت عنوان الگوشناسی تفکر یا "پی آر تی اِم" برای توصیف خردورزی بشر ارائه می دهد. کورزویل اصل تئوری خود را اینگونه توصیف می کند که "هر یک از روش های اندیشیدن ما متکی به به یادآوردن سیستم هرمی دقیقی از فعالیت های تودرتوست" (4). کوروزیل مثالی بسیار عالی مطرح می کند که بخاطر آوردن ترتیب حروف الفبا چقدر آسان است، واز بر خواندن معکوس آن تا چه حد دشوار (5). تئوری الگوشناسی تفکر کورزویل نظریه ای حدسی نیست بلکه منکی به تحقیقاتی وسیع در باره مهندسی معکوس مغز است. به همین جهت مطمئناً میتواند توسط برنامه ریزان هوش مصنوعی به گونه ای برای شبیه سازی تفکر انسان، بکار گرفته شود.

بنظر می رسد مدل کورزویل بر نحوه کارکرد مغز اکثر متفکران تجریدی متکی است یعنی کسانیکه تئوریسین های "اِن ال پی" از آنها بعنوان افراد سِرِبرال (مغز گرا) یاد می کنند. در محافل دانشگاهی به مبحث نورو- لینگوئیستیک پروگرمینگ، یا "اِن ال پی" که توسط ریچارد بندلر و جان گریندر پایه گذاری شد، بعنوان علم نگریسته نمی شود، بخصوص که برخی مسائل شخصی عنوان شده در ابتدای بنیانگذاری آن رشته، دستاوردهای آن را بحث انگیز کرده است . صرفنظر از ادعاهای روانشناسی در "اِن ال پی" بنظر می رسد ساختاری را عرضه می کند که نشان می دهد مغز همه انسانها به یک شکل کار نمی کند. مثلاً وقتی کورزویل نحوه به خاطر آوردن زنی را در حال راندن کالاسکه بچه در راه پیمایی روزانه خود به یاد می آورد، می نویسد، "نمی توانم بخاطر بیاورم که مادر و بچه چه لباسی پوشیده بودند، یا موی آنها چه رنگی بود. (همسرم می گوید این امری متداول است) گرچه نمی توانم ظاهر آنها را توصیف کنم، اما در عین حال حس غیرقابل توصیفی هم دارم که مادر چه شکلی بود" (6).

واقعیت این است که افراد 'بصرگرا' نیازی ندارند به دقت به جزئیات ظاهری توجه کنند، اما وقتی از آنها سؤال شود آیا آن جزئیات را بخاطرمی آورند، ممکن است بتوانند به راحتی اطلاعات را بازیافت کنند. بعکس، افرادی که 'بصرگرا' نیستند باید مشخصا به جزئیات توجه کنند تا بعداً بتوانند بخاطر آورند. شاید گروه اول، آنچه را که در بهترین حالت، حافظه فوتوگرافیک خوانده می شود، در توان خود دارند. به هر حال اکثر کسانیکه تئوریسین های "اِن ال پی" افرادی 'بصری' می خوانند، اینگونه می اندیشند، اما آنهایی که 'سمعی' یا 'لمسی' خوانده می شوند، اینگونه نمی اندیشند. افراد 'مغزگرا' ممکن است به یکی از این سه گروه تعلق داشته باشند. حال سوال این است که آیا این اختلاف، در تئوری کورزویل راجع به الگوشناسی تفکر تغییری بوجود می آورد؟ بنظر نمیرسد چنین باشد، به این دلیل که تاکید او، بر خود الگوشناسی است، صرفنظر از اینکه الگوها بصری، سمعی، یا لمسی باشند. در نتیجه متدهایی که در کتاب کورزویل مطرح می شوند، حتی وقتی که این اختلاف مدنظر قرار گیرد، نباید عوض شوند. معهذا این عامل ممکن است آنچه را که برای توجیه برخی تحقیقات ارائه شده در کتاب بکار می گیریم، تغییر دهد. به همین دلیل بنظر می رسد در مورد مکانیسم هایی که افراد 'بصری' برای به خاطر سپردن جزئیات، بدون توجه خاص به آن جزئیات، بکار می برند، که در افراد غیربصری وجود ندارد، لازم است تحقیقات بیشتری انجام گیرد.

کتاب چگونه تفکر خلق کنیم بیانی بسیار عالی از هوش مصنوعی با همه پتانسیل هایش در زمان حاضر است، و پس از گذشت چندین دهه، که اثری پایه ای در این رشته به رشته تحریر در نیامده است، دسترسی به این شاهکار کورزویل، در مقام پیشگام ترین متفکر این رشته در دوران ما، مایه خوشحالی است.
س. ق.
بیست و نهم آبان ماه 1391
November 19, 2012

پانویس:
1.  Raymond Kurzweil, How to Create a Mind, Viking, 2012
2.  درک خودآگاهی: تفکیک انسان از دیگر موجودات متفکر
http://ir.voanews.com/content/blog/1404119.html  
3. تورینگ و هوش مصنوعی
http://www.ghandchi.com/439-Turing.htm  
4. کورزویل، چگونه تفکر خلق کنیم، متن انگلیسی، صفحه 33
5. همانجا، صفحه 27
6. همانجا، صفحه 29

لازم است ما در مورد نحوه تولید غذا بازاندیشی کنیم.

اساساً تولید غذا شامل کشت محصول و دامپروری است. اولی امروز به دو شکل تکامل یافته است. نخست توسعه زمین های قابل کشت است یا که درنظر گرفتن تولید در ساختمان های چند طبقه که به کشاورزی عمودی شهرت یافته اند. دومی اورگانیسم های تعدیل شده توسط زنتیک است که "جی ام اُ" خوانده می شوند. در حال حاضر شرکت هایی نظیر مونسانتو محصولات تعدیل شده زنتیکی نظیر بلال مقاوم در برابر خشکسالی را در مناطق تولید بلال در آمریکا که دچار خشکسالی شده اند، معرفی کرده اند. نه تنها "جی ام اُ" ها بلایایی نظیر خشکسالی را مورد توجه قرار می دهند بلکه بازده انواع بذرها را چندین برابر افزایش می دهند.

دامپروری نیز بخش دیگر تولید غذا است. نه تنها گاوداری به آلودگی هوا میافزاید بلکه استفاده از زمین برای دامپروری از نظر اقتصادی هرچه کمتر مقرون به صرفه است و شرکت ها در اکثر کشورهای پیشرفته تولید دام خود را به کشورهای کمتر توسعه یافته منتقل می کنند. آلترناتیو نیز مهندسی بافته ها یا گوشت آزمایشگاهی (  این ویترو )  است.

هم اکنون همبرگری که توسط مهندسی بافته ها در آزمایشگاه تولید شده است به قیمت 300 هزار دلار است، و ممکن است چنین قیمتی سهمناک جلوه کند و مضحک بنظر رسد که این روش را بعنوان آلترناتیو دامپروری معرفی کنیم. اما دقیقاً همین موضوع است که نشان می دهد باید به قانون بازگشت پرشتاب کورزویل توجه کنیم. چهل سال پیش اینکه هر فردی روی میز تحریر خود یک کامپیوتر داشته باشد نظیر رؤیا جلوه می کرد. اما 10 سال بعد  کامیپوترهای خانگی ساخته شدند و امروز نه تنها در کشورهای پیشرفته بلکه در همه جهان می توانیم بر روی میز هر کسی یک کامپیوتر ببینیم و کامپیوتر خانگی 99 دلاری دیگر تخیل نیست.

تولید گوشت از طریق مهندسی بافته ها نه تنها می تواند فراوانی گوشت در جهان را امکانپذیر کند بلکه می تواند زمین بیشتری را برای ساختن خانه آزاد کند. نگرش به تحولاتی اینچنین ممکن است باورنکردنی باشد اگر که با عینک تئوری های اقتصادی کهنه به آنها بنگریم؛ اما، نظیر کامپیوترهای خانگی و تلفن های همراه که در مدت زمان کوتاهی همه جهان را فرا گرفتند، قانون بازگشت پرشتاب می تواند راهنمای ما برای دیدن توسعه های بالقوه تولید غذا در جهان باشد.

«ری کورزویل» در شاهکار نظری خود با عنوان نقطه انفصالی نزدیک است پیش بینی می کند که بشریت در سال 2045 از یک نقطه انفصالی عبور خواهد کرد. (1)
بر اساس تحقیقات کورزویل کامپیوترها در سال2027 با سرعت  10 به توان 19 سی پی اِس - محاسبه در ثانیه - از سرعت مغز انسان جلو می زنند و اضافه می کند که تا سال 2045 انسان هایی که با هوش مصنوعی ادغام نشده باشند قادر به رقابت نخواهند بود. همچنین نشان می دهد که پیشرفت بشریت در قرن بیست و یکم معادل ٢۰۰۰۰ سال خواهد بود. یعنی در عرض ۱۰۰ سال در قرن کنونی که ما در آن به سر میبریم، معادل 10 برابر همه تحول دوهزار سال تاریخ گذشته، دنیا بجلو خواهد رفت. به عبارت دیگر اگر برای درشکه و ایجاد راه های مال رو چندین قرن طول کشید تا در اقصی نقاط دنیا گسترش یابند، و برای توسعه اتومبیل و ایجاد جاده ها در دنیا صد سال هم زیاد بود، برای کامپیوتر و همه جاگیر شدن اینترنت یک دهه کافی بوده است تا همه کره زمین را به هم وصل کند. (2)


برای ما که در پیش از نقطه انفصالی زندگی می کنیم به تصور آوردن زندگی پس از آن، دشوار است. اما بشریت یکبار میلیونها سال پیش، از نقطه انفصالی دیگری عبور کرده است، زمانی که ما دنیای میمون ها را پشت سر گذاشتیم. آنچه مشخصاً بشریت را از میمونهایی که از نقطه انفصالی عبور نکردند تفکیک کرد، ابزارسازی بود، که نه تنها دنیای بیرونی ما را تغییر داد بلکه در تکامل زبان و دانش بشری نقش عمده ایفا کرد.

در فراسوی نقطه انفصالی پیش رو دستکم دو راه برای تکامل بشریت قابل تصور است:
 اول راهی است که در همه تمدنهای بشری از آن بعنوان «کار» یاد می شود. این نقشی است که می تواند از طریق ابزارهای غیربیولوژیک بهتر انجام شود. از همین حالا محصولاتی نظیر سیستم های پردازش تصویر، کارهای مربوط به حواس ما را شبیه سازی می کنند. و سیستمهای خبره، کار مرتبط با دانش و تخصص را توسط ابزار هوشمند ممکن ساخته اند و دستگاه های ترجمه، انتقال مطالب از یک زبان به زبان دیگر را بدون دخالت مترجم، سریع تر می کنند. ما می توانیم به نقطه ای برسیم که محتویات مغز خود را بر دستگاه های هوش مصنوعی دانلد کنیم. (3)

دومین راهی که پیش روی ما قرار دارد تغییر ژن و ساختارهای بیولوژیک بدن انسان است تا حد استفاده از ننوبات، آنگونه که کورزویل مطرح می کند، نه تنها برای چیرگی بر امراض بلکه همچنین برای مقاوم کردن ما در برابر تشعشات یا حتی برای توان زندگی کردن بدون مصرف اکسیژن. (3)
چرا لازم است راه موجودیت بیولوژیک از نوعی متفاوت را در کنار راه ابزار هوشمند غیربیولوژیک، دنبال کرد؟ موجودات بیولوژیک بسیار بیش از ابزار هوشمند غیربیولوژیک در عرصه خودآموزی از دنیای بیرونی توانمند هستند. اگر بخواهیم از واژه پردازی کانت استفاده کنیم اولی در گزاره های *ترکیبی* بهتر عمل می کند در صورتیکه دومی در گزاره های *تحلیلی* قادرتر است. این واقعیت حتی وقتی کامپیوترها از سرعت محاسبه در ثانیه بشر، رد شوند هم صادق خواهد بود. به عبارت دیگر حتی در حال حاضر، موجودات بیولوژیک که سرعت محاسباتی کمتری نسبت به همتایان غیربیولوژیک خود دارند، در انجام کارهای دسته اول قابلیت بیشتری دارند.
در نتیجه بنظر می رسد که هردو راه تکامل بشریت در جهان فراسوی نقطه انفصالی مهم خواهند بود و ما نباید از یکی در مقابل دیگری صرف نظر کنیم

نوع متفاوت بشر مورد نیاز است

کامنت کورزویل 6 فوریه 2011: با سپاس سام بسیار خوب طرح شده.
در جامعه صنعتی سه قرن گذشته نظریه پردازان دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیسم توجه خود را به اقتصاد، معطوف کردند. آدام اسمیت اقتصاددان مکتب سرمایه داری و کارل مارکس اقتصاددان مکتب سوسیالیسم بود. آینده نگر های مدرن نظیر آسیپ فلختایم(1) و برتراند دو ژوونل(2) پس از جنگ جهانی دوم هنگامیکه به این نتیجه رسیدند که نه سرمایه داری و نه سوسیالیسم هیچیک قادر به ارائه چارچوبی نیستند که معضل آزادی و عدالت اقتصادی را حل کند توجه خود را به گام نهادن فراسوی خود جامعه صنعتی معطوف کردند؛ با اینهمه، آنان نیز توجه خود را بر *اقتصاد* متمرکز کردند. و در پی اولین آینده نگرهای اواسط قرن بیستم، دانیل بل، تئوریسیون برجسته جامعه اطلاعاتی در کتاب "طلوع جامعه مابعد صنعتی" کماکان توجه خود را بر روی اقتصاد متمرکز کرد تا بحدی که اثر خود را جلد دنباله "کاپیتال" مارکس، محسوب می کرد. همچنین متفکران آینده نگر نظیر فریدون اسفندیاری(3) (اف. ام.- 2030) که در مورد مهندسی انسان بحث می کرد همچنان به تغییرات مورد نظر بمثابه عوامل درازمدتی که توسعه اجتماعی را در خود میسازند، می نگریست و تحول گلوبال برای او همچنان توسعه جامعه اطلاعاتی، محسوب می شد.

ری کورزویل وقوع خیلی نزدیک تغییرات عمده ای را در فیزیک و اندیشه بشر در کتاب "نقطه انفصالی نزدیک است"(4) نشان داده است. کورزویل پیش بینی می کند نقطه انفصالی حوالی سال 2045 خواهد بود. خود نیز در سال 1985، وقوع بسیار نزدیک ابزار هوشمند را بعنوان شالوده تولید هم در ارتباط با آنچه ابزارها تاکنون بوده اند و هم در ارتباط با انسان بعنوان ابزار، بررسی کردم(5). اما امروز، در پرتو آثار کورزویل که چشم های ما را به ابعاد دیگر این بحث گشوده است می بینم که انسان تا آنجا که مربوط به نیازهایش می شود، بایستی که به نوع متفاوتی بدل شود تا که بتواند عدالت و آزادی را در زندگی خود شکل دهد.

جالب توجه است که همه آینده نگرهای پیش از کورزویل، نظیر فریدون اسفندیاری، توجه خود را بر تئوری اقتصادی متمرکز کرده بودند در صورتیکه وی هدف خود را نه تنها قریب الوقوع بودن نقطه انفصالی قرار داده است بلکه عملاً نیز تلاش کرده است نقش عمده ای در چگونگی وقوع این تحول ایفا کند. گرچه ری کورزویل نمیگوید که خود عاملی برای جهش ژنی پیش رو بسوی یک نوع جدید بشر است اما چنین نتیجه گیری از آثار وی غیرقابل اجتناب بنظر می رسد که او چنین تحولی را قریب الوقوع بداند.


در طبیعت تاکنون همه جهش های ژنی در واقع حاصل اشتباهات در سطح ژنی بوده اند و جهنده های زیست پذیر، چه پیشینیان آنها محو شده باشند چه به موازات آنها به حیات خود ادامه داده باشند، باقی مانده اند(6). در گذشته، انسانها انواع تازه را بطور مصنوعی بوجود آورده اند، نظیر پیوند درختان یا پرورش انواع جدید سگ، که اساساً تا آنجا که به نیازهایشان مربوط میشد تفاوت چندانی با هم نداشتند، اما در عوض تفاوت هایشان در خصیصه هایی نظیر رنگ مو یا تفاوت های ویژگی های چهره بود. اما امروز ما شاهد تغییرات ژنی از طریق ژن تراپی و تکنیک دیگری موسوم به "میوتاژنسیس هدایت شونده*" هستیم تا که بشر تفاوت یافته ای را که بشکل عمده از انواع موجود متفاوت است، بوجود آوریم. با بهره گیری از اینگونه روش ها، نوع متفاوت انسان باید از نظر *نیازهای اصلی* خود از پیشینیان خود متفاوت باشد آنهم دقیقاً به دلیل فاکتور اقتصادی در واقعیت گلوبال، آنچه که کمتر از سوی همه آنهایی که تغییر تکاملی را به درستی در افق زندگی بشر می بینند، مورد بحث قرار می گیرد.
همه توجه متفکران اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی در جامعه صنعتی، و حتی پیش از آن، در میان متفکرین عهد باستان، به موضوع نیازهای اصلی بشر، معطوف بوده است. به عبارت دیگر، غذا، پوشاک، و مسکن برای هر نگرش اجتماعی یا سیاسی موضوعی اصلی است چرا که هر مدل اجتماعی سیاسی بایستی نشان دهد که نیازهای اولیه بشر را در سیستم پیشنهادی خود، چگونه برآورده می کند. این عامل حتی در قلب سیستمی نظیر برده داری قابل مشاهده بود چون لازم بود برده داران بتوانند حداقل توان برآوردن نیازهای اولیه بیش از خود را در اختیار داشته باشند تا بتوانند که برده ای را صاحب باشند. حال اگر معضل نیازهای افزایش یابنده جمعیت بشر مشخص بتواند با نوع متفاوتی از انسان که نیازهایش تغییریافته است مطرح گردد، بجای آنکه تلاش شود واقعیت اجتماعی اقتصادی برای نیازهای موجود تغییر کند، آنگونه که در 10000 سال گذشته مرسوم بوده است، در عمل، ما معضل اقتصادی را بدون آنکه مدل تازه اقتصادی ارائه کنیم، حل کرده ایم. به عبارت دیگر، بجای آنکه توجه خود را به تصویر کشیدن یک مدل اقتصادی که قادر باشد عدالت اجتماعی را برای همه بشریت آنگونه که هست متمرکز کنیم، توجه خود را به تصویر کشیدن نوع متفاوتی از انسان که نیازهایش با وضع کنونی تکنولوژی و منابع طبیعی در جهان، قابل برآوردن باشد، متمرکز خواهیم کرد.


این پیشنهاد تمرینی در داستانهای تخیلی نیست بلکه آینده نگری واقعی در عصر ما ست. آنچه از آینده نگری مدرن اواسط قرن بیستم باقی مانده است چیزی نیست بیش از علم پیش بینی (فورکستینگ) آنالیتیک، و بسختی می توان عامل مبتکرانه ای در آن دید. به همین دلیل نیز آلوین تافلر خود به آن نقطه رسیده است که در راستای بینش خود از اقتصاد آمریکا و تغییر اجتماعی از نوت گینگریچ حمایت می کند(7) چرا که واضح بگویم، پیش بینی در مورد جامعه اطلاعاتی بسختی قادر است راه حل تازه ای برای ساختارهای کهنه جامعه صنعتی ارائه کند – چرا که جامعه صنعتی در هر دو شکل سرمایه داری و سوسیالیستی آن مدت هاست که کارایی خود را از دست داده است. حتی در بزرگترین اقتصاد جهان – آمریکا، میزان فقر را می توان با مشاهده افراد بیخانمانی که در خیابانهای نزدیک به کاخ سفید در میان برف بر روی زمین خوابیده اند یا 47 میلیون نفر مردمی که در آمریکا از حداقل بیمه درمانی برخوردار نیستند، درک کرد. و اروپا نیز با همه سنت سوسیالیستی خود در وضع چندان بهتری نیست. کشورهای اروپایی مزایای بازنشستگی را حذف می کنند هنگامیکه تعداد بیشتری از مردم زندگی طولانی تری دارند – که در واقع بجای آنکه طول عمر بیشتر خبر خوبی باشد خبر بدی شده است – چرا که ضمن اینکه نیازهای انسان تغییر نایافته باقی مانده اند، متوسط طول عمر انسان افزایش یافته است.

همه جهش های ژنی مطلوب نیستند. بسیاری از آنها زیان آور یا خنثی هستند. و ما نمیتوانیم منتظر وقوع جهش ژنی مطلوب بنشینیم تا در زمان آینده به وقوع بپیوندد(8) و در پاسخ به آنچه کورزویل *تغییرات شتابنده* می خواند، بشریت نیاز دارد که برای *تکامل شتابنده* تلاش ورزد(9). بنابراین ما نباید برای وارد کردن جهش ژنی مطلوب، منتظر وقوع خودبخودی آن شویم. هر سیستم اخلاقی که اینگونه عمل را غیراخلاقی تلقی کند بشریت را در برابر بدترین وضعیت رها خواهد کرد، زمانیکه ما شاهد رشد شتابنده جامعه اطلاعاتی هستیم. اخلاقیات کهنه شده نمیتوانند پاسخ معضل پیش روی نوع بشر را فراهم آورند جدا از آنکه چقدر خود را مملو از معنویت تصور کنند. ما نیاز داریم که دیدگاههای اخلاقی خود را تغییر دهیم، سیستم های اخلاقی که خود بیشتر مانعی در مقابل ما هستند، تا تئوری های اقتصادی ما.

مرکزی بودن موضوع نیازهای بشر نسبت به موضوع کار تفاوت عمده مسأله ای است که در مقابل آینده نگرهای امروز قرار دارد نسبت به آنچه در مقابل متفکرین پیشرو قرن نوزدهم قرار داشت.

برنامه ریزی برای نوع متفاوت انسان محدود به بحث های مدافع یا مخالف ترانس ئومانیسم نیست. ری کورزویل معتقد است که ما ترانس ئومان نخواهیم داشت بلکه این خود انسان است همانگونه که به دفعات هموسپینزسپینز در تاریخ تکامل خود جهش داشته است، تغییر خواهد کرد. برخی دیگر این تغییر را ترانس ئومانیسم توصیف می کنند. نکته بحث آنقدر در مورد خصیصه های نوع نیست که در مورد نیازهای آن است. یک واریانت جدید با نیازهای مناسب برای واقعیت گلوبال، تغییری تاریخی خواهد بود که می تواند دسترسی به جامعه ای عادلانه و آزاد را ممکن سازد.

به عنوان مثال یک نوع حیوانات را که نیازهای اولیه اش با اکثر حیوانات متفاوت است می توان در تاردیگرادها یا خرس های آبی دید(10). این موجودات کوچک قادرند در درجه حرارت های بسیار سرد یا بسیار گرم، تحت پرتو اشعه های مختلف و در شرایط خلاء در فضا به راحتی ادامه زندگی دهند و تولید مثل کنند.

گفتمانی که در مورد نوع متفاوت بشر است مکانیسم های این گذار را در بر می گیرد. می شود جهش های ژنی در ژنوم بشر وارد کرد تا که در فنوتایپ تغییر ایجاد کرد و خصیصه های نوع جدید بشر را ممکن ساخت اما چگونه میشود بدانیم که چه نوع جهش ژنی را باعث شویم بویژه آنکه این جهش های ژنی تاکنون مشاهده نشده اند؟ مسأله دیگر این است که چگونه چنین آزمایشهایی را می شود با مدل های دقیق انجام داد و بر موانع اخلاقی فائق آمد تا که بشود اثر جهش های ژنی مختلف را بر فنوتایپ بشر، مورد ارزیابی قرار داد.

پرسش این است که هرگاه این واریانت انسانی، یا نوع متفاوت بشر بوجود آید، آیا در دسته بندی های اصلی یا دسته بندی های فرعی قرار خواهد گرفت. آیا یک نوع (species) خواهد بود یا یک زیرنوع (subspecies)؟ برای آنکه واریانت را بشود نوع تازه توصیف کرد نباید قادر باشد که با بشر عادی کنونی جفت گیری کند و فرزندی که قادر به تولید مثل باشد، بوجود آورد. ما باید این مسأله را مورد تحقیق قرار دهیم و اگر واریانت جدید بتواند با نوع کنونی بشر تولید مثل کرده و فرزند قادر به تولید مثل به وجود آورد، در آن صورت یک زیرنوع (subspecies) خواهد بود و نه یک نوع تازه.
س.ق.
نوزدهم بهمن ماه 1389
February 8, 2011

ترانس-هومانيسم و يادي از فريدون اسفندياري

هیچ نظری موجود نیست: